» شـرح حال زمـانه ما
منوی کاربری


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
موضوعات
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



لینک دوستان
آخرین مطالب
دیگر موارد
آمار وب سایت

آمار مطالب

:: کل مطالب : 894
:: کل نظرات : 1

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 2
:: تعداد اعضا : 24

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز :
:: باردید دیروز :
:: بازدید هفته :
:: بازدید ماه :
:: بازدید سال :
:: بازدید کلی :
نویسنده : سیدکاظم مطلوبی (میرسالاری)
دو شنبه 31 / 5

حکایت مزبور نیز اگرچه بیانگر تمامی صفات و مشخصات جامعه امروز ایران و شرح حال کاملی از زمانه ما نیست اما از حیث یک توصیف استعاره­ای بودن، می­ تواند بازتاب دهنده یک خصلت غالب و یک واقعیت پنهان اجتماعی در کشور، و مبنایی برای تقسیم­ بندی و تفکیک افراد جامعه باشد.

عنصرالمعالی کیکاووس بن اسکندر (معروف به قابوس دوم) در کتاب خود با نام «قابوس­نامه» حکایتی دارد به این شرح:

«شنیدم که شیخ الشیوخ ابوبکر شِبلی در مسجدی رفت که دو رکعت نماز کند و زمانی بیاساید. اندر آن مسجد، کودکان به کُتاب (مکتب خانه) بودند و وقت نان خوردن کودکان بود. نان همی­خوردند.

به­ اتفاق (از روی تصادف) دو کودک، نزدیک شبلی نشسته بودند. یکی پسر مُنعَمی  بود و دیگری پسر درویشی؛ و در زنبیل این پسر مُنعم مگر پاره­ای حلوا بود و در زنبیل این پسر درویش، نان خشک بود. پاره­ای این پسر منعم حلوا همی­خورد و این پسرک درویش ازو همی­خواست. آن کودک، این را همی­گفت که اگر خواهی که پاره­ای به تو دهم، سگ من باش.

و او گفتی: “من سگ تو ام”. پسر منعم گفت: “پس بانگ سگ کن”!

آن بیچاره بانگ سگ بکردی، وی پاره­ای حلوا بدو دادی. باز دیگرباره بانگ دیگر بکردی و پاره­ای دیگر بِستَدی. همچنین بانگ همی­کرد و حلوا همی­سِتَد.

شبلی در ایشان همی­نگریست و می­گریست. مریدان پرسیدند که “ای شیخ! چه رسیدت که گریان شدی؟” گفت: “نگه کنید که قانعی و طامعی به مردم چه رساند! اگر چنان بودی که آن کودک بدان نانِ تهی قناعت کردی و طمع از حلوای او برداشتی، وی را سگ همچو خویشتنی نبایستی بود”»

این حکایت عنصرالمعالی که مربوط به قرن پنجم هجری قمری است، شرح استعاره­ای کاملی از جامعه امروزی ایران است. معمولاً در توصیف استعاره­ای، یک چیز را به چیز آشناتر دیگری تشبیه می­ کنند تا از این طریق، آن چیز نخست را بهتر بشناسند. مثلاً «زندگی» را به یک «جاده پر پیچ و خم» تشبیه می­ کنند تا آن را مملو از فراز و فرودها و سختی­ ها و آسایش­ ها معرفی کنند.

حکایت مزبور نیز اگرچه بیانگر تمامی صفات و مشخصات جامعه امروز ایران و شرح حال کاملی از زمانه ما نیست اما از حیث یک توصیف استعاره­ای بودن، می­ تواند بازتاب دهنده یک خصلت غالب و یک واقعیت پنهان اجتماعی در کشور، و مبنایی برای تقسیم­ بندی و تفکیک افراد جامعه باشد. خصلتی که مؤلفه­ های آن را می­ توان در سرسپردگی، ذلّت نفس، نوچه­ پروری، چاپلوسی و تملق­گویی، ظاهرسازی، منفعت­ طلبی، دربند اندیشی، داشتن عقاید کلیشه­ ای و بسته­ ای، و توجیه ­گری جستجو کرد و در یک کلام آن را «سُـفله صفتی» نامید؛ خصلتی که در مجموع نقطه مقابل حق­ طلبی، آزاداندیشی، آزادگی و کرامت انسانی است.

بنا بر شخصیت­های داستان گفته شده، جامعه امروز ایران را در سه طبقه اجتماعی می­توان جای داد (البته طبقه نه به معنای تخصصی آن در دانش جامعه­ شناسی).
طبقه «نخست»: گروه ثروتمندان، مرفّهین و قدرتمندان جامعه که پسرک منعم داستان، نمادی از آنان است. این طبقه خود از دو زیرطبقه اصلی تشکیل شده است:
یکی حکومتمردان عمدتاً نوکیسه که با قدرت­طلبی، پارتی­بازی و رانت­خواری به طور غیرقانونی و یا ظاهراً قانونی بر پست­ های ارشد حکومتی و بر بیت­ المال تکیه زده­ اند، به راحتی هر قانونی را دور می­ زنند و به تعبیر عامیانه هر مشکلی را با یک تلفن حل می­کنند، خود را محقّ در برخورداری از رانت­ ها، سهمیه­ ها، بورسیه­ ها و امتیازات حکومتی می­ دانند و با پررویی در کسب آنها با یکدیگر مسابقه می­ دهند، و ….. و دست آخر هم خود را خادم ملت و حافظ دین معرفی می­ کنند. نوشتن در خصوص این طبقه مثنوی هفتاد من کاغذ می­ طلبد.
و زیر طبقه دیگر که اکثراً ثروتمندان بی­دردی هستند که نه­ تنها سرنوشت جامعه و حال و روز مردم برایشان اهمیتی ندارد بلکه با فرصت­ طلبی و منفعت­ جویی درصدند تا از هر آب گل­ آلودی ماهی بگیرند و در میان انبوه سیاست­ بازی­ها، بی­ کفایتی ­ها و احیاناً خیانت­ پیشگی­ های برخی مسؤولان کشور و دست­ اندازی­ های بیگانگان، فقط و فقط بار خود را ببندند.

روشن است که این طبقه برای بالا بردن قدرت و نفوذ خود در جامعه و محکم­تر کردن جای پایش، نیازمند افراد بی­ نظر، زبون و سفله­ صفتی هستند که بی­ چون و چرا مجری فرامینش باشند و پیوسته تملّقش را بگویند و بی­درنگ کردار و رفتارشان را تأیید کنند.

همین افراد سفله، تشکیل­ دهنده طبقه «دوم» جامعه امروز ایران اند که پسرک درویش داستان، نماد آنان است. ظاهراً افراد این طبقه بیش از آنکه فقر مالی و محرومیت مادّی داشته باشند، از فقر فکری و ضعف شخصیتی رنج می­برند زیرا برای به دست آوردن منافع هرچند اندک، تن به هر ذلت و خفتی می­دهند و به آسانی کرامت انسانی خود را لگدمال می­کنند.

… و اما طبقه «سوم» که در حقیقت طبقه متوسط جامعه و فرودستان عزّتمند ملحق به این طبقه اند و در داستان عنصرالمعالی، شبلی عارف و شاگردانش، نماد آن می­باشند. همان ها که مردم عادی کوچه و بازارند و با انبوه مشکلات ریز و درشت گذران عمر می­ کنند و بی­ توجه به تبلیغات رسمی حکومت، سبک زندگی­شان را مطابق میل و عقیده خود انتخاب می­کنند و اگرچه از این حیث از تنوع و تکثر بسیاری برخوردارند اما در یک نقطه مشترک ­اند و آن اینکه اگر هم که دین ندارند، دست­کم آزاده اند؛ و اگر هم که علم و تحصیلات ندارند، اما زودباور و کلیشه­ ای و دارای شعور کاذب نیستند؛ و اگر هم که کافرند، حبّذا که منافق نیستند.

کتاب پرورق تاریخ ایران عمدتاً وامدار این طبقه سوم بوده است. و صد البته که اینچنین نیست که افراد این طبقه همیشه فقط نظاره ­گر مسائل و گریه­ کننده بر آنها باشند! تاریخ این را اثبات کرده است و از همین­ رو باید منتظر نقش ­آفرینی تازه این طبقه در آینده نزدیک تاریخ ایران بود.

و من الله التوفیق




:: بازدید از این مطلب : 1058
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








.:: This Template By : Theme-Designer.Com ::.
درباره ما
این وبلاگ برای معرفی طایفه سادات صحیح النسب میرسالاری طراحی گردید .در این وبلاگ اداب ورسوم ،مطالب تاریخی،معرفی شخصیت هاو...........می پردازیم
منو اصلی
نویسندگان
آرشیو مطالب
مطالب تصادفی
مطالب پربازدید
نظر سنجی

نظر شمادرباره هیئت امنای امامزاده میرسالار(ع)

پیوندهای روزانه